وقتی ناله های خرد شدنت زیر پای عابران نوای دل انگیزی شد...

چه فرقی می کند...

 برگ سبز کدام درخت باشی!!!!!!....

ما ندرتا درباره آنچه داریم فکر می کنیم و همواره در اندیشه چیزهایی هستیم که نداریم..(شوپنهاور)

برای زندگی فکر کنید ولی غصه نخورید..(کارنگی)

آدمی به همه چیز عادت می کند...                                     (استایرفسکی)

خوشبختی فقط یک تعریف دارد...

و آن...

باور کردن خوشبختی است...

هر کودکی با این پیام به دنیا می آید...

 که خدا هنوز از انسان نومید نیست.

دیروز شیطان را دیدم٬ حوالی میدان بساطش را پهن کرده بود٬فریب می فروخت...

مردم دورش جمع شده بودند٬ های و هو می کردند و هول می دادند٬ بیشتر می خواستند...

 توی بساطش همه چیز بود...

غرور٬ حرص٬ خیانت٬ دروغ٬ جاه طلبی...

هرکس چیزی می خرید و در ازایش چیزی می داد...

بعضی تکه ای از قلبشان را و بعضی پاره ای از روحشان را٬ بعضی ایمان و بعضی آزادگیشان را...

شیطان می خندید و دهانش بوی گند جهنم را می داد٬ حالم را به هم می زد دلم می خواست تمام نفرتم را توی صورتش تف کنم...

انگار ذهنم را خواند موذیانه خندید و گفت: من به کسی کاری ندارم٬ فقط گوشه ای بساطم را پهن کرده ام و آرام نجوا می کنم ٬نه قیل و قال می کنم و نه کسی را مجبور می کنم چیزی از من بخرد...

می بینی آدمها خودشان دور من جمع شده اند جوابش را ندادم٬ سرش را نزدیکتر آورد و گفت: تو با اینها فرق داری تو مومنی و زیرک و زیرکی و ایمان آدم را نجات می دهد...

اینها ساده اند و گرسنه به جای همه چیز فریب می خورند...

از شیطان بدم می آمد٬ حرفهایش اما شیرین بود٬ گذاشتم که حرف بزند. هی گفت و گفت و گفت...

ساعتها کنار بساطش نشستم تا اینکه چشمم به جعبه ای اوفتاد جعبه عبادت دور از چشم شیطان برداشتم و توی جیبم گذاشتم.

با خودم گفتم: بگذارید یکبار هم که شده کسی چیزی از شیطان بدزدد..

بگذار یک بار هم او فریب بخورد...

به خانه آمدم. در جعبه عبادت را گشودم...

توی آن جز غرور چیزی نبود...

جعبه از دستم افتاد٬ غرور توی اتاق ریخت...

فریب خورده بودم فریب...

دستم را روی قلبم گذاشتم نبود...

فهمیدم آن را کنار بساط شیطان جا گذاشتم...

تمام راه را دویدم...

تمام راه را خدا خدا کردم...

می خواستم تمام عبادت دروغیش را توی صورتش بکوبم و قلبم را پس بگیرم...

به میدان رسیدم او نبود. آن وقت نشستم و های های گریه کردم٬ اشکهایم که تمام شد بلند شدم تا بی دلی ام را با خود ببرم که صدایی شنیدم....

صدای قلبم را همان جا بی اختیار به سجده اوفتادم و زمین را بوسیدم به شکرانه قلبی که پیدا شده بود..

چون می خواهی که باشی...

خاصه٬ساده و بی پیرایه...

پس بنا را بگذار روی لبخند٬خوبی و قشنگی ...

از دلت دور کن هر آنچه را که نمی خواهی و می بینی...

و..

باور کن...

باور کن هر آنچه را که می خواهی...

بار الها!

آنان که همه چیز دارند مگر تو را...

چرا؟!!!!!!...

به سخره می گیرند آنان را که هیچ ندارند مگر تو را... 

یکرنگ باش...

که قالی از چند رنگ بودن است که به زیر پا اوفتاده است....

شمع نگاهی به خود انداخت سالها سوخته بود و از او جز نخی سوخته و ساقه ای نازک چیزی به جا نمانده بود...

فکر کرد که در این سالها کسی نبوده که او را دوست داشته باشد ...

دلش برای خودش سوخت...

نگاهش به زیر پایش اوفتاد...

پروانه ای با بالهای سوخته در کنارش به زمین افتاده بود...

همیشه کسانی وجود دارند که دوستمان دارند بدون اینکه ما بدانیم...

 

زندگی با همه وسعت خویش...

محفل ساکت غم خوردن نیست...

هوس دیدن و نادیدن نیست...

تن به قضا دادن و پژمردن نیست...

زندگی جوشش و جاری شدن است...

زندگی کوشش و راهی شدن است...

از سر چشمه حیات تا بدانجا که خدا می داند..

وقتی در اوج قدرتی به حباب فکر کن

فرقی نمی کنه برکه آبی کوچک باشی یا در یای بیکران...

زلال که باشی آسمان در توست....

لازم نیست کسی جز خودتان باشید فقط کافی است از کسی که قبلا بودید بهتر باشید....

آدم در مانده را گوسفند هم گاز می گیرد...

 در مقابل سختی سکوت کنید زیرا زمانی که سکوت می کنید انگار به خدا گوش فرا می دهید.

شادترین مردم لزوما همه چیز ندارن بلکه فقط از چیزهایی که سر راهشون هست کمال استفاده را می کنند.

می توان با دستهای نرم باد ...

در هوا چون بادبادک پر کشید.

می توان با ابر بالا رفت و بعد....

بر لب خشکیده صحرا چکید.

می توان با دستهای خود یک لانه ساخت...

سایبان جوجه ای آواره شد.

می توان در فصل سرد و برف ریز...

وصله ای بر کفشهای پاره شد.

 

سپاس

سپاس تو را که به هر انسانی سپری از تنهایی بخشیده ای تا هرگز فراموشت نکند...

حقیقت تنهایی تویی و فقط نام تو این تنهایی را راهنماست ...

پس تنهایی ام را نیرو بخش زیرا با نام تو این انزوا شفا می یابد...

با تو که فراتر از هر آرامشی است که در جهان می شناسم...

تنها با نام تو می توانم در برابر تندباد زمان ایستادگی را..

آری وقتی این تنهایی از تو و در توست می توانم گناهم را به دست بخشندگی تو بسپارم...

 

راز خود را به کسی نگویید...

چون...

وقتی خودتان نمی توانید آن را حفظ کنید چگونه توقع دارید دیگران ان راحفظ کنند...

چنان باش که به هر کس بتوانی بگویی چون من باش..

آنسوی دیار ناامیدی دروازه ای است به دیار امیدواری تنها تلنگوری لازم است..

 

خداوندا چه یافت آنکه تو را گم کرد و چه گم کرد آنکه تو را یافت....

وقتی از آنچه می خواستی چیزی بدست نیاوردی و افسردی...

شاد باش و محکم ...

چون خداوند در فکر دادن چیز بهتری به تو می باشد...

 

به جای لعنت به تاریکی شمعی روشن کن...

انسانها در یک چیزمشترکند ...

در متفاوت بودن...

کاش اهمیت در نگاه تو باشد نه در چیزی که به آن می نگری...

آن باش که هستی و آن شو که توان بودنت هست...

اگر قلب کسی را شکاندی یک میخ بکوب به دیوار...

و اگر دلش را بدست آوردی آن میخ را از دیوار بکش بیرون...

اما...

یادت باشد که جای میخ همواره روی دیوار هست.

 

سالهاست که می دانم باید سکوت شد در برابر احمق و خاموش ماند در مقابل نادان....

فردا و دیروز با هم دست به یکی کردند...

دیروز با خاطراتش مرا فریب داد....

و فردا با وعده هایش مرا خواب کرد...

وقتی چشم گشودم امروز هم رفته بود..

برخی از آدمها عیب ندیده را فریاد می کنند ..

و برخی می بینند و خاموشند..

منتظر باش اما معطل نباش...

تحمل کن اما توقف نکن...

قاطع باش اما لجباز نباش...

صریح باش اما گستاخ نباش... 

بگو آره اما نگو حتما...

بگو نه اما نگو ابدا...

مشورت کن اما خودت تصمیم بگیر..

وقتی احساس می کنی که دنیا به تو پشت کرده ....

صبر کن ...

نگاهی بینداز ...

بیشتر شبیه این است که تو به دنیا پشت کرده ای ....

agar kasi to ra akgooneh ke mikhahi doost nadarad bedin mana nist ke to ra ba tamame vojood doost nadarad

زندگی تر شدن پی در پی زندگی آب تنی کردن در حوضچه اکنون است...

خدایا به من این تحمل را بده که آنچه را تو زود می خواهی من دیر نخواهم و آنچه را که تو دیر می خواهی من زود نخواهم...

 

آینده متعلق به کسانی است که زیبایی های رویای خویش را باور دارند...

مشکلات مانند دست اندازهای جاده اند کمی از سرعتتان کم می کند..

 اما... 

از جاده صاف بعد از آن لذت خواهید برد...

وقتی ما فقط سنگ جمع می کنیم عجیب نیست مکانی پر از سنگ داشته باشیم...