نامه ای برای خدا

 

بارالها!!....

خود را به غنا و بی نیازی از بندگانت ستوده ای و به راستی که به بی نیازی از ایشان سزاواری .....

آنان را به فقر و نداری نسبت داده ای و به حق سزاوار نیازمندی به تواند...

ای خدا!!!...

خسته شدم....

تنها پناهگاهی که می بینم تا بدان تکیه کنم تویی..

اما...

تو را نیز نمی یابم ..

چیه؟؟!!...

به من نمی یاد که حرف از غربت بزنم...

اما غریبم و دلم پر از اندوه بی کسی از تو...

من فقط تو را می خواهم...

فقط تورا...

که تو آرامم می کنی و نه هیچکس دیگر....

خواهش می کنم به دنیایم بازگرد که تنهایم...

تنهای تنهای تنهااااااااااااااااا......

 

نظرات 1 + ارسال نظر

خیلی قشنگ مینویسی. موفق باشی!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد